سلامی به وسعت خاطره های ابدی ...
امشب دلم میخواد از یکی قشنگ ترین اتفاق مهاجرت و به یقین زندگیم بگم...
شاید اتفاق واژه مناسبی براش نباشه ومیشه گفت: آدم ها اتفاقی سر راه هم قرار نمیگیرن و از اونجایی که من معجزه هارو باور دارم میخوام داستان یکی از قشنگ ترین معجزه های زندگیم رو تعریف کنم .
دوست ...
رفیق ...
همراه ...
همدل ❣
میتونم بگم در کنارشون هیچ وقت غربت رو حس نکردم ...
میتونم بگم شاد و رهام در کنارشون ...
میتونم بگم نزدیکم به خونه خودم ...
ما کنار هم اهل هیچ جایی نیستیم ، اهل هیچ کشوری ، اهل هیچ دیاری
ما کنار هم فقط اهل دوست داشتنیم
اهل یک جای آشنا ...
سهم ما از هم محبت و صداقت دل هامونه ...
ما باهم گریه کردیم
خندیدیم
از عاشقی گفتیم
از شکست ها و دوباره بلند شدن
از ساختن رویاهامون
ما باهم دنیای خودمون رو داریم ، دنیایی که توش جنگ نیست ، دنیایی که غربت و مهاجرت معنایی نداره ...
دنیایی که توش هویت دوست داشتن و باور کردنه ...
ایمان داشتن به خدایی که در این نزدیکی ست نه در آن بالاها
لای این شبو ها ...
دنیای ما مرز نداره ..
ایرانی و افغانستانی نداره ...
دنیای ما یه جای قشنگ و جادوییِ ...