❣دیار خورشید❣

بیا برگرد بگو جنگ تمام است ... بگو آن پرنده ی صلح لب بام است

❣دیار خورشید❣

بیا برگرد بگو جنگ تمام است ... بگو آن پرنده ی صلح لب بام است

برگ ریزان

دوشنبه, ۴ فروردين ۱۳۹۹، ۰۴:۰۸ ب.ظ

هر آدم آوره یک رویای ویران است 

ابری که در پیراهنی دلتنگ پنهان است 

هر روز از سویی به سویی، سرنوشت او

در دست های باد ،این بخت پریشان است 

آهی کشید و پرده را آرام بالا کرد 

شب پشت پلک پنجره با من چه هم خوان است!

این ماه،این روشن که امشب قرص می تابد،

آیا همان ماه درخشان بدخشان است؟

مانده به یادش کوچه ما ،شهر ما آیا؟

مانده به یادت خانه ای که سمت ایوان است؟

اصلا بگو آیا تو می دانی زبانم را؟

این واژه هایی را که در این ملک حیران است 

بادی وزید و جنگلی را در دلش لرزاند 

حس کرد در جانش سراسر برگ ریزان است

از دور دست آواز جغدی خسته می آمد 

مانند من ...خندید ...از مردم گریزان است !

من هم زمانی سرزمینی داشتم آباد 

حالا برایم آن چه مانده شهر نسیان است 

هر آدم آواره ای را خوب دقت کن!

یک ابر در پیراهن مغموم انسان است 

سید ضیا قاسمی .

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۹۹/۰۱/۰۴
فاطمه موسوی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی